سفارش تبلیغ
صبا ویژن


nafas

زندگی را نخواهیم فهمید اگر از همه گل‌های سرخدنیا متنفر باشیم فقط چون در کودکی وقتی خواستیم گل‌سرخی را بچینیم خاریدر دستمان فرو رفته است؟

زندگی را نخواهیم فهمید اگر دیگر آرزو کردن و رویا دیدن را از یادببریم و جرات زندگی بهتر داشتن را لب تاقچه به فراموشی بسپاریم فقط به اینخاطر که در گذشته یک یا چند تا از آرزوهایمان اجابت نشدند.

زندگی را نخواهیم فهمید اگرعزیزی را برای همیشه ترک کنیم فقط به این خاطر که در یک لحظه خطایی از او سر زد و حرکت اشتباهی انجام داد.

زندگی را نخواهیم فهمید اگر دیگر درس و مشق را رها کنیم و به سراغکتاب نرویم فقط چون در یک آزمون نمره خوبی به دست نیاوردیم و نتوانستیم یکسال قبول شویم.

زندگی را نخواهیم فهمید اگر دست از تلاش و کوشش برداریم فقط به این دلیل که یک بار در زندگی سماجت و پیگیری ما بی‌نتیجه ماند.

زندگی را نخواهیم فهمید اگر همه دست‌هایی را که برای دوستی به سمت مادراز می‌شوند، پس بزنیم فقط به این دلیل که یک روز، یک دوست غافل به ماخیانت کرد و از اعتماد ما سوءاستفاده کرد.

زندگی را هرگز نخواهیم فهمید اگر فقط چون یکبار در عشق شکست خوردیم دیگر جرات عاشق شدن را از دست بدهیم و از دل‌بستن بهراسیم.

زندگی را نخواهیم فهمید اگر همه شانس‌ها و فرصت‌های طلایی همین الانرا نادیده بگیریم فقط به این خاطر که در یک یا چند تا از فرصت‌ها موفقنبوده‌ایم.

فراموش نکنیم که بسیاری اوقات در زندگی وقتی به در بسته‌ای می‌رسیم ویک‌صد کلید در دستمان است، هرگز نباید انتظار داشته باشیم که کلید در بستههمان کلید اول باشد. شاید مجبور باشیم صبر کنیم و همه صد کلید را امتحانکنیم تا یکی از آنها در را باز کند. گاهی اوقات کلید صدم کلیدی است که دررا باز می‌کند و شرط رسیدن به این کلید امتحان کردن نود‌ و نه کلید دیگراست. یادمان باشد که زندگی را هرگز نخواهیم فهمید اگر کلید صدم را امتحاننکنیم فقط به این خاطر که نود و نه کلید قبلی جواب ندادند. از روی همینزمین خوردن‌ها و دوباره بلندشدن‌هاست که معنای زندگی فهمیده می‌شود و مابا توانایی‌ها و قدرت‌های درون خود بیشتر آشنا می‌شویم.

زندگی را نخواهیم فهمید اگر از ترس زمین خوردن هرگز قدم در جاده نگذاریم.


نوشته شده در چهارشنبه 89/2/15ساعت 3:44 عصر توسط هستی نظرات ( ) | |

عشق کلمه ایست که بار ها شنیده می شود ولی شناخته نمی شود.
عشق صداییست که هیچ گاه به گوش نمی رسد ولی گوش را کر می کند.
عشق نغمه ی بلبلیست که تا سحر می خواند ولی تمام نمی شود.
عشق رنگیست از هزاران رنگ اما بی رنگ است.
عشق نواییست پر شکوه اما جلالی ندارد.
عشق شروعیست از تمام پایان ها اما بی پایان است.
عشق نسیمیست از بهار اما خزان از آن می تراود.
عشق کوششیست از تمام وجود هستی اما بی نتیجه.
عشق کلمه ایست بی معنی ولی هزاران معنی دارد.
عشق.........
عشق 10 عنصر است اما عنصر آخر آن تمام معنی را می رساند ولی معنی آن گفتنی نیست


نوشته شده در چهارشنبه 89/2/15ساعت 11:37 صبح توسط هستی نظرات ( ) | |

دلت تنگ است میدانم ، قلبت شکسته است می دانم ، زندگی


برایت عذاب است میدانم ، دوری برایت سخت است میدانم … اما


برای چند لحظه آرام بگیر عزیزم …


گریه نکن که اشکهایت حال و هوای مرا نیز بارانی می کند ، گریه


نکن که چشمهای من نیز به گریه خواهند افتاد … آرام باش عزیزم ،


دوای درد تو گریه نیست!


بیا و درد دلت را به من بگو تا آرام بگیری ، با گریه خودت را آرام نکن...!


با تنهایی باش اما اشک نریز ، درد دلت را به تنهایی بگو زمانی که


تنهایی!


گریه نکن که اشکهایت مرا نا آرام میکند .! گریه نکن چون گریه تو را


به فراسوی دلتنگی ها میکشاند ! گریه نکن که چشمهایم طاقت این


را ندارند که آن اشکهای پر از مهرت را بر روی گونه های نازنینت


ببینند ، و دستهایم طاقت این را ندارند که اشکهای چشمهایت را از


گونه هایت پاک کنند .! گریه نکن که من نیز مانند تو آشفته می شوم!


گریه نکن ، چون دوست ندارم آن چشمهای زیبایت را خیس ببینم!


حیف آن چشمهای زیبا و پر از عشقت نیست که از اشک ریختن


خیس و خسته شود؟


ای عزیزم ، ای زندگی ام ، ای عشقم ، اگر من تمام وجودت می


باشم ،اگر مرا دوست میداری و عاشق منی ، تنها یک چیز از تو


میخواهم که دوست دارم به آن عمل کنی و آن این است که دیگر


نبینم چشمهایت خیس و گریان باشند! زندگی ارزش این همه اشک


ریختن را ندارد ، آن اشکهای پر از مهرت را درون چشمهای زیبایت


نگه دار ، بگذار این اشکها در چشمانت آرام بگیرند … عزیزم گریه نکن


چون من از گریه هایت به گریه خواهم افتاد ! وقتی اشکهایت را


میبینم غم و غصه به سراغم می آید!


وقتی اشکهایت را میبینم حال و هوای غریبی به سراغم می آید !


وقتی اشکهایت را میبینم ، از زندگی ام خسته می شوم! وقتی


اشک میریزی دنیا نیز ماتم میگیرد ، پرندگان آوازی نمیخوانند ، بغض


آسمان گرفته می شود ، هوا ابری می شود و پرستوهای عاشق


خسته از پرواز !


گریه نکن عزیزم… آرام باش عزیزم، بگذار این اشکهای گذشته را از


گونه های نازنینت پاک کنم ، دستهایت رادر دستان من بگذار عزیزم،


سرت را بر روی شانه هایم بگذار عزیزم و درد و دلهایت را در گوشم


زمزمه کن عزیزم … من می شنوم بگو درد دلت را عزیزم!


با گریه خودت را خالی نکن عزیزم چون بغض گلویم را می گیرد ، با


گفتن درددلت به من خودت را خالی کن تا دل من نیز خالی شود!


میدانم وقتی این متن مرا میخوانی اشک از چشمانت سرازیر می


شود آری پس برای آخرین بار نیز گریه کن چون این درد دلی بود که


من نیز با چشمان خیس نوشتم ....


نوشته شده در چهارشنبه 89/2/15ساعت 11:5 صبح توسط هستی نظرات ( ) | |

مهربانم، ای خوب

یاد قلبت باشد یک نفر هست که اینجا

بین آدمهایی که همه سرد و غریبند با تو

تک و تنها، به تو می اندیشد

و کمی

دلش از دوری تو دلگیر است

مهربانم ای خوب

یاد قلبت باشد، یک نفر هست که چشمش

به رهت دوخته ، بر درمانده

و شب و روز دعایش این است

زیر این سقف بلند، هر کجا هستی، به سلامت باشی

و دلت همواره، محو شادی و تبسم باشد

مهربانم ای خوب

یاد قلبت باشد، یک نفر هست که دنیایش را

همه هستی و رویایش را

به شکوفایی احساس تو پیوند زده

و دلش می خواهد لحظه ها را با تو به خدا بسپارد

مهربانم ای خوب

یک نفر هست که با تو

تک و تنها با تو

پر اندیشه و شعر است و شعور

پراحساس و خیال است و سرور

مهربانم این بار یاد قلبت باشد

یک نفر هست که با تو به خداوند جهان نزدیک است

و به یادت هر صبح گونه سبز اقاقی ها را

از ته قلب و دلش می بوسد

و دعا می کند این بار که تو

با دلی سبز و پر از آرامش، راهی خانه خورشید شوی

و پر از عاطفه و عشق و امید

به شب معجزه و آبی فردا برسی

نوشته شده در چهارشنبه 89/2/15ساعت 10:56 صبح توسط هستی نظرات ( ) | |

این روزا عمر عاشقی دوروزه
ایشالا پیر عاشقی بسوزه
بلا به دور از این دلای عاشق
که جمعه عاشقند و شنبه فارغ!
گذاشته روی میز من ، یه پوشه
که اسم عشق‌های بنده توشه
زری، پری،‌سکینه، زهره، سارا
وجیهه و ملیحه و ثریا
نگین و نازی و شهین و نسرین
مهین و مهری و پرند و پروین
چهارده فرشته و سه اختر
دولیلی و سه اشرف و دو آذر
سفید و سبزه ، گندمی و زاغی
بلوند و قهوه‌ای و پرکلاغی ...
هزار خانمند توی این لیست
با عده‌ای که اسم‌شون یادم نیست!
گذشت دوره‌ای که ما یکی بود
خدا و عشق آدما یکی بود
نامه مجنون به حضور لیلی
می‌رسه اینترنتی و ایمیلی!
شیرین می‌ره می‌شینه پیش فرهاد
روی چمن تو پارک بهجت ‌آباد
زلفای رودابه دیگه بلند نیست
پله که هس ، نیازی به کمند نیست
تو کوچه ، ‌غوغا می‌کنند و دعوا
چهار تا یوسف سر یک زلیخا!
نگاه عاشقانه بی‌فروغه
اگر می‌گن: «عاشقتم» دروغه
تو کوچه‌های غربی صناعت
عشقو گرفتن از شما جماعت
کجا شد اون ظرافت و کرشمه
نگاه دزدکی کنار چشمه؟
کجا شد اون به شونه تکیه کردن
کنار جوب آب ، گریه کردن
دلای بی‌افاده یادش به خیر
دخترکای ساده یادش به خیر
من از رکود عشق در خروشم
اگر دروغ می‌گم ، بزن تو گوشم
تو قلب هیشکی عشق بی‌ریا نیست
حجب و حیا تو چشم آدما نیست
کشته دلبرند و ارتباطش
فقط برای برخی از نکاتش!
پرنده پر ، کلاغه پر ، صفا پر
صداقت از وجود آدما ، پر
دلا! قسم بخور ، اگر که مردی
که دیگه گرد عاشقی نگردی
ما توی صحبت رک و راستیم داداش
عشق اگه اینه ، ما نخواستیم داداش


نوشته شده در دوشنبه 89/2/13ساعت 4:13 عصر توسط هستی نظرات ( ) | |

<      1   2   3   4   5   >>   >
قالب : پیچک