سفارش تبلیغ
صبا ویژن


nafas

 
مشتری دل


دلم را سپردم به بنگاه دنیا

و هی آگهی دادم اینجا و آنجا

و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت

و هی این و آن سرسری آمد و رفت

ولی هیچ کس واقعا اتاق دلم را تماشا نکرد

دلم قفل بود کسی قفل قلب مرا وا نکرد

یکی گفت:

چرا این اتاق پر از دود و آه است

یکی

گفت:

چه دیوارهایش سیاه است

یکی گفت:

چرا نور اینجا کم است

و آن دیگری


گفت:

و انگار هر آجرش فقط از غم و غصه و ماتم است


و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری

ومن تازه آن وقت گفتم:

خدایا تو قلب مرا می خری؟


و فردای آن روز خدا آمد و توی قلبم نشست

و در را به روی همه پشت خود بست

و من روی آن در نوشتم:

ببخشید، دیگر برای شما جا نداریم

از این پس به جز او خدا کسی را نداریم



رفتم

می روم خستــه و افســرده و زار

سوی منــزلگه ویرانــه خویش

به خــدا می برم از شهــر شما

دل شوریــده و ویــرانه خویش

می بــرم ، تا کــه در آن نقطه دور

شستشویش دهــم از رنــگ گنــاه

شستشویش دهــم از لکــه عشــق

زین همه خواهش بی جاه و تباه

می بــرم تا ز تــو دورش سازم

ز تــو ای جلــوه امیــد محــال

می بــرم زنــده به گــورش سازم

تا از ایــن پس نکنــد یاد وصــال

نالــه می لــرزد ، می رقصد اشک

آه ، بگــذار که بگریــزم مــن

از تــو ای چشمــه جوشــان گنــاه

شایــد آن به کــه بپرهیــزم مــن

بخــدا غنچــه شــادی بــودم

دست عشــق آمد و از شاخــم چیــد

شعلــه آه شــدم ، صــد افســوس

که لبــم باز بــر آن لب نرسیــد

عاقبت بنــد سفــر پایــم بســت

می روم ، خنده به لب ، خونین دل

می روم از دل مـــن دست بــدار

ای امیــد عــبث بــی حاصــل


فراموشم نکنی

روز مرگم اشــــک را شیدا کنید

روی قـلبم عـــشـــق را پیدا کنید

روز مرگم خــــــاک را باور کنید

روی قـــلـــبـــم لاله را پر پرکنید

جــامـــعــــه را خاک و خاکستر کنید

خــــانـــــه ام را وقف نیلوفر کنید

پیکرم را غرق در شـــــبـــــنــــــــم کنید

دور قـــبـــــــرم را کمی خلوت کنید

بعد مرگم خـــنـــــده را از سر کنید

رفتنم را دوســــــــتــــــــان بـــــــاور کنید

بــــــــاور کــــــنـــــیـــــــــد ....

نوشته شده در دوشنبه 89/3/17ساعت 1:46 عصر توسط هستی نظرات ( ) | |

قالب : پیچک