سفارش تبلیغ
صبا ویژن


nafas

توی یک کلاس خلوت
دو تا دانشجو اسیرن

دو تا بد شانس، دو تا تنها
یکیشون تو یکیشون من

قلب استاد مثل سنگه
سنگ سرد و سخت خارا

زده قفل بی صدایی
به لبای خست? ما

چشم استاد شده خیره
 مراقب آخرِ گیره

نازی از ترس نگاشون
کم کَمَک داره می‌میره

نمی‌تونیم که بجنبیم
 پیش این استاد کافر

10 گرفتن من و تو
قصه هست قصّ? آخر

همیشه فاصله بوده
بین برگای من و تو

با همین تلخی گذشته
امتحانای من و تو

راه دوری بین ما نیس
اما باز اینم زیاده

تنها امید من و تو
 این مراقب جواده

کاش می‌شد برگه عوض کرد
 کاش می‌شد تقلّبی کرد

کاش می‌شد از جایی دید زد
 روی برگ خود کپی کرد

ما باید با هم بشینیم
 اگه می‌خوایم که نیفتیم

واسه ما جدایی مرگه
 تا جدا بشیم می‌افتیم

کاشکی جاهامون عوض شه
 من و تو با هم بشینیم

توی یک فرصت ویژه
برگای همو ببینیم

شاید اون‌جا واس? ما
 دیگه گیر بازار نباشه

خیلی خوبه اگه با ما
 جاسوس و رادار نباشه


نوشته شده در سه شنبه 89/3/4ساعت 3:43 عصر توسط هستی نظرات ( ) | |

قالب : پیچک