سفارش تبلیغ
صبا ویژن


nafas

ببخشید خانوم پا میدی واسه معلول می خوام.عروس ننم میشی؟میتونم شماره بدمپاره کنی؟!!!میخوام سایه سرت شم.می خوام مرد خونت شم.طلبت شدم می خوامباهات دوست شم.شماره کفشتم بدی زنگ میزنم...راستی شماره عینک من میدونیچنده؟...ا...چرا جواب نمیدی؟(نگاه عاقل اندر سفیه دختر)


ساعت 16:30، ایستگاه اتوبوس با یه دختر دیگه.


– می تونم یه ذره وقتتون رو بگیرم؟به خدا قصد خیر دارم


- خواهش میکنم مزاحم نشید من نامزد دارم


- خوب من حاضرم با نامزد شما دوئل کنم.انتخاب اسلحه هم به عهده اون!(دختر به زور جلوی خنده اش را میگیرد)


- ببین پسر خوب من جای مامان تو ام.


- خوب من خیلی دوست دارم یه مامان خوب مثل شما داشته باشم تا شبا واسم قصه بگه,لالایی بگه


- لطفاً مزاحم نشید پلیس صدا میکنم ها


- خب بهتر همین جا عقدمون میکنن.


- تو چقدر پر رویی بچه!


- من شماره ام رو میدم شما اگر دوست داشتید زنگ بزنید.


- باشه ولی قول نمی دم ها


- عیبی نداره زنگ نزن


دو روز بعد داخل یه,پارک دنج.بایه دختر دیگه


- بیبین آقا مسعود من تا حالا دوست پسر نداشتم چون خوشم نمیاد مثل این بچهمچه ها که تا صبح میشینن پای تلفن و تلفن بازی و از این صحبتا


- خب من هم تا حالا دوست دختر نداشتم.....من هم از این بچه بازیا بدم میاد


نصفه شب پای تلفن با یه دختر دیگه


- ببین مسعود جون نگاه من به زندگی این جوریه که....


.- اتفاقاً عزیز دلم ,مای دارلینگ,هانی,سوییتی نظر منم اینه که...


یک ماه بعد بازم پای تلفن(ساعت یازده شب با انواع دخترها)


_وای مسعود من دیگه خسته شدم.پس کی میای خواستگاری؟


_عزیزم به خدا مامان و بابا ایران نیستن هر وقت اومدن رو چشمم.


_پس این مامان و بابای تو کی میان به خدا دیگه داره حالم بهم می خوره


_هانی جونم الآن پشت خطی دارم بعدا زنگ می زنم


گوشی رو جواب می ده:سلام عشق من.


یه دختر دیگه:سلام مسعود جان خوبی گلم؟


_ممنون.تو چطوری هانی؟


_مسسسسسسسسسسسسعود؟(از قصد کلمه ی سین رو می کشه)


_جانم؟


_امروز پسر همسایمون اومده بود خواستگاریم،به خدا دیگه تحمل ندارم.می دونی اگه بابا موافقت کنه...


_وای.نگو اونجوری که من می میرم، دو روز ،فقط دو روز صبر کنی به خدا میام ولی عزیزم من الآن پشت خطی دارم.گودبای


دوباره تلفنو جواب می ده،یه دختر دیگه:


_بله؟


_سلام.


_سلام گلکم خوبی فدات شم؟


_مسعود به خدا از دستت خسته شدم،من دیگه جونم به لبم رسیده،پس کی میای ؟


_به خدا میام گلم،ولی می دونی که بابا رفته ماموریت ما منتظریم اون برگرده بعد بیام.


دختر با خوشحال:واقعا؟راست می گی؟


_آره مای دارلینگ من. مگه من تابه حال بهت دروغ گفتم؟ولی الآن پشت خطی دارم بای بای عزیزکم


دوباره یه دختر دیگه،این موضوع تا آخرشب ادامه داره (دختر خانم ها خیلی مراقب باشید)
نوشته شده در جمعه 89/2/31ساعت 9:21 عصر توسط هستی نظرات ( ) | |

قالب : پیچک